اسلام | |||||||||||||||||
|
نامهای قرآن کریم قرآن کریم سه نام مشهور دارد: القرآن، الكتاب، والفرقان که دو نام اول مشهورتر از سومی هستند. بعضی از علمای اسلام بیش از نود نام برای قرآن ذکر فرموده اند. لکن ما در این مبحث تنها به سخن در باره ی سه نامی که قرآن به آنها شهرت پیدا کرده است، اکتفا می کنیم: اول: قرآن این نام در چهل و سه جای قرآن امده است، مثلاً الله می فرماید { وإنك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم } (النمل:6) ودر جایی دیگر فرموده: { إن هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم } (الإسراء:9) یا در جایی دیگر فرموده است: { إن الذي فرض عليك القرآن لرادُّك إلى معاد } (القصص:85) لفظ قرآن در عربی هم با همزه (یعنی قرءان) و هم بدون همزه (یعنی قُران ) خواند می شود، که اگر آن را با همزه بخوانیم از فعل(قرأ) خواهد بود، مثلا می گویید: قرأ يقرأ قراءة وقرآنا ، پس این فعل معنای قرائت و خواندن می دهد. در جایی دیگر الله تعالی می فرماید: { إن علينا جمعه وقرآنه* فإذا قرأناه فاتبع قرآنه } (القيامة: 17-18) معنای آیه اینست که ای محمد (صلی الله علیه وسلم) جمع آوری قرآن و خواندن آن برای تو، کار ماست. لفظ قرآن با همزه برای کتاب خجسته ی خداوند به کار رفته ،که این استعمال از همه رایج تر است. از جمله فرموده او تعالی است که: { إن هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم } (الإسراء: 9) . امّا لفظ قران(بدون همزه) یا برای تسهیل در ادای همان کلمه ی دارای همزه است که طبق لهجه ی قریش، اینگونه خوانده شده، یا مأخوذ از فعل (قرَن) می باشد، که به معنای مقارن بودن و مطابق بودن است و به دلیل کنار هم قرار گرفتن سوره ها و آیات و حروف قُران نامیده شده است. دوّم: الکتاب این اسم نیز در در سیصد و نوزده جا در سیاق های مختلف آمده است، مانند: { الحمد لله الذي أنزل على عبده الكتاب } (الكهف:1) و { وهذا كتاب أنزلناه مبارك } (الأنعام: 92) یا :{ ذلك الكتاب لا ريب فيه } (البقرة:2) لفظ کتاب از فعل کتب مشتق گردیده، عرب می گوید: كتب يكتب كتاباً وكتابة ، که معنای لغوی اصلی این فعل "کتب" جمع کردن است، مثلاً : كَتَبَ الكتيبة یعنی جَمَعَها( کتیبه را کتابت کرد، یعنی آن را گردآوری و جمع نمود) و قرآن کریم به این دلیل کتاب نامیده شده است که در بین دو جلد خود، سوره ها و آیات، و در لابلای احکام و معانی (نورانی ) خود تمام خوبی ها و نیکویی ها را جمع نموده است. شیخ عبدالله درّاز –رحمه الله- حکمت الهی را در این نوع نامگذاری ذکر کرده و می گوید: " در نامگذاری قرآن با این نام این حکمت که با زبان مردم تلاوت می شود وجود دارد، همچنین قرآن به این دلیل کتاب نامیده شده ، که با قلم و خط مردم تدوین و مرتب گردید، بنابراین هردو تسمیه به جا ودرست هستند، و این تسمیه با معنای واقع برآن کاملا مطابقت دارد، و در آن، اشاره به این است که باید به حفظ قرآن در دو جا توجه کرد که یکی از ان دو جا صدور (سینه ها) و دیگری سطور (کتابت) است. بنابراین حفظ هیچ حافظی اعتبار ندارد، مگر آنوقت که مطابق رسم الخطی باشد که امت برآن اجماع دارد، و نوشته ی هیچ کاتب قرآن (یا چاپی) اعتبار ندارد، مگر اینکه موافق آن حفظی باشد که در نزد حفاظ مورد اطمینان امّت وجود دارد." پس با اهمیت به این دو امر ( توجه به صدر و سطر) – قرآن همچنان در قلعه ای مستحکم و استوار باقی مانده است، و این فرموده الهی تحقق یافته است که : { إنا نحن نزلنا الذكر وإنا له لحافظون } (الحجر: 9) . سوم: فرقان نام سوم از نامهای مشهور سه گانه ی قرآن است؛ کلمه ی فرقان در اصل مصدر است که به عنوان اسم علم(اسم خاصّ) برای قرآن استعمال گردیده است. این نام نیز در قرآن در شش جای آمده ، در دو جا ی زیر به عنوان اسم خاصی برای قرآن آمده : { نزّل عليك الكتاب بالحق مصدقاً لما بين يديه وأنزل التوراة والإنجيل * من قبل هدى للناس وأنزل الفرقان } (آل عمران:4) { تبارك الذي نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا } (الفرقان:1) سوره ای از سوره های قرآن نیز فرقان نامیده شده است. این اسم در چهار جای دیگر با استعمال های گوناگون دیگری به کار رفته است. این اسم مشتق از فعل"فَرَقَ" به معنای فرق نهادن و جدا کردن است ، از اینجا هم وجه تسمیه ی قرآن آشکار می شود، چرا که قرآن فارق و جدا کننده بین حق و باطل، و بین مسیرهدایت و ایمان از مسیر گمراهی و کفر است. لذا، این نامهای سه گانه دارای سه معنا می باشند: قرائت(خواندن)، جمع کردن، جدا کردن در مورد نامهایی که شهرت کمتری دارند نیز انشاءالله در جایی دیگر سخن گفته خواهد شد. والله الموفِّق لكل خير . IslamQT.Com سایت جامع تفاسیر اهل سنت وجماعت
این کتاب از سایت کتابخانه عقیده دانلود شده است. www.aqeedeh.com
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم الدین و اما بعد:
در این مقاله به بررسی نشانه هاي بزرگ قیامت خواهیم پرداخت. نشانه های بزرگ هنگامي كه ظاهر شوند قيامت به دنبال آن مي آيد كه ده علامت و نشانه مي باشند كه هيچكدام از آنها در حال حاضر ظاهر نشده اند.
علامت اول: خروج مهدي و او مردي از اهل بيت است و از فرزندان حسن بن عليم متولد مي شود و در حاليكه زمين پر از ظلم و ستم است از عدل و داد پر مي نمايد. اسمش موافق اسم پيامبر صلی الله عليه وسلم و اسم پدرش موافق اسم پدر پيامبر صلی الله عليه وسلم است. ابوداود و ترمذي از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روايت مي كنند كه پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود:«لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَاسْمُ أَبِيهِ اسْمُ أَبِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا» سنن أبي داود 4 / 306 (4282) «دنيا به پايان نميرسد تا اينکه مردي از اهل بيتم که هم اسم من و اسم پدرش هم اسم پدر من است حکومت عرب را بدست گيرد و زمين را همانگونه كه پر از ظلم و ستم شده پر از عدل و داد مي كند.». ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم الدین و اما بعد:
الله تعالي مي فرمايد:{وَعِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ} زخرف 85.
یعنی: «و علم قيامت نزد اوست» و الساعة از مشهورترين نامهاي روز قيامت در نصوص شرعي و كلام مردم است و آن روز بخاطر اين به اين نام نامگذاري شده زيرا يك مرتبه و بي خبر مي آيد و مردم را در يك لحظه جمع مي كند.بنابراین کسی جز الله تعالی نمی داند چه زمانی قیامت برپا می شود ولی نشانه هایی دارد. ادامه مطلب
نبیاکرم - صلى الله علیه وسلم - از جهت شیوایی بیان و رسایی سخن از همگان متمایز بودند، و از این حیث جایگاهی والا و پایگاهی غیرقابل انکار داشتند. از سلامت طبع، اصالت سخن، قاطعیت گفتار، درستی مضامین، و دوری از تکلف برخوردار بودند. جوامع کَلِم در اختیار آنحضرت بود، و حکمتهای بدیع به ایشان ارزانی شده بود، و به زبانهای گوناگون رایج در جزیرهالعرب آشنا بودند. با مردم هر قبیله به زبان خودشان سخن میگفتند، و با هر طایفه از آنان به لهجهٔ خودشان گفتگو میکردند. بدیههگویی و حاضرجوابی بادیهنشینان، و لفظ قلم و نطق و بیان شهرنشینان را با هم یکجا داشتند؛ و در کنار همهٔ اینها از تأیید الهی و سرچشمهٔ وحی نیز برخوردار بودند. بردباری و پرحوصلگی، گذشت به هنگام قدرت، و شکیبایی در برابر دشواریها، ویژگیهایی بودند که خداوند آنحضرت را مؤدّب به آنها گردانیده بود. انسان هرچند بردبار باشد، بالاخره لغزشی از او مشاهده میشود، و موردی پیش میآید که برخوردی ناشایست از خود نشان بدهد. اما، حضرت رسولاکرم - صلى الله علیه وسلم - هرچه بیشتر آزار میدیدند و اذیت میکشیدند، بر شکیبایی آنحضرت افزوده میشد؛ و هرچه بیشتر شاهد زیادهرویها از سوی جاهلان بودند، بر حلم و بردباری آنحضرت میافزود. ادامه مطلب امّ مَعبَد خُزاعی، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- را که در مسیر مهاجرت از مکه به مدینه از کنار خیمهٔ او گذشتند، برای شوهرش چنین توصیف میکند: زیباییاش چشمگیر بود، سیمایش نورانی و چهرهاش درخشنده؛ و مردی خوشاخلاق و نیکسیرت بود. اندامش را بزرگی شکم یا بزرگی سر معیوب نگردانیده بود. کوچکی سر نیز اندامش را نامتناسب نساخته بود. خوشاندام و خوشروی بود. چشمانی سیاه و مژگانی بلند داشت. صدایی گرم و گردنی افراشته داشت. چشمانی گیرا و سورمه کشیده، ابروانی مانند کمان داشت که در عین حال به هم پیوسته بودند. گیسوانش سیاه فام بود. وقتی سکوت میکرد، وقارش دو چندان میشد؛ و چون لب به سخن باز میکرد آراستگی و مهابتش افزون میگردید. از دور، زیباترین و خوشسیماترین مردم به نظر میآمد؛ و از نزدیک، نیکوترین و شیرینترین مردم جلوه میکرد. گفتارش شیرین و دلچسب بود. به اندازه سخن میگفت؛ نه کم و نه زیاد، و چنان بود که گویی گفتارش رشته های مروارید و گوهر بودند که سرازیر میشدند. میانه بالا بود. ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
طلحه و زبیر به مکه آمدند و با عائشه دیدار کردند. آن دو تقریباً چهار ماه بعد از کشته شدن عثمان، یعنی در ربیع الآخر سال36ه- به مکه رسیدند.[1] سپس گفتگو با عائشهل در مکه و در مورد رفتن آغاز شد. در آن هنگام فشار روانی زیادی بر کسانی وجودداشت که چنین احساس مینمودند که آنان برای متوقف ساختن عملیات قتل خلیفه مظلوم کاری نکرده اند. آنان خودشان را به این متهم میکردند که خلیفه را تنها گذاشتهاند و جز رفتن و خونخواهی عثمان، کفارهای برای گناه آنان وجود ندارد. اما نباید فراموش کرد که عثمان به قصد فدا نمودن خود در راه خدا کسانی را که میخواستند از وی دفاع نمایند از این کار باز میداشت. عائشه میگفت: عثمان مظلومانه کشته شده است. به خدا قسم من خون او را مطالبه میکنم.[2] طلحه میگفت: درباره عثمان کاری از من سرزده که باید به توبه آن خونم را در راه خونخواهی او بریزم.[3] زبیر میگفت: مردم را تشویق میکنیم که خون عثمان گرفته شود و معوق نماند که معوق ماندنش سلطه خدا را در میان ما به سستی افکند و اگر مردم از امثال آن باز بمانند همه امامان توسط اینگونه افراد کشته میشوند.[4] ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
1- علت جنگ شرط هایی که امیرالمؤمنین علی از خوارج گرفته بود این بود که خونی را نریزند و هیچ کس را نترسانند و راهی را بر کسی نبندند. وقتی آنان این تخلفات را مرتکب شدند او علیه آنان اعلام جنگ کرد و با توجه به این که خوارج مخالفان خود را تکفیر میکردند و خون ومال آنان را مباح میشمردند، به ریختن خون های حرام در اسلام پرداختند و روایتهای متعددی درباره اعمال ممنوع و حرام آنان وجود دارد. از جمله این روایتهای صحیح، روایتی است که یک شاهد عینی که خود از خوارج بود وسپس آنان را ترک کرد. روایت میکند و میگوید: من همراه یاران نهروان بودم سپس کار آنان را ناپسند دانستم اما این امر را به خاطر ترس از این که مرا به قتل برسانند کتمان کردم. در حالی که من همراه گروهی از آنان بودم به روستایی آمدیم و مابین ما و روستا یک رودخانه بود که ناگهان مردی ترسناک از روستا خارج شد در حالی که ردای خود را از پیاش میکشید. به او گفتند: مگر ما تو را ترسانده ایم؟ گفت: بله. گفتند: ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله حوادث قبل از نبرد صفین 1- ام حبیبه دختر أبوسفیان، نعمان بن بشیر را همراه با پیراهن عثمان نزد معاویه و مردم شام میفرستد وقتی که عثمان به قتل رسید، ام المؤمنین ام حبیبه بنت أبوسفیان فردی را نزد خانواده عثمان فرستاد و گفت: لباس عثمان را که وی در آن به قتل رسید برای من بفرستید. پس آنان پیراهن عثمان را که آمیخته با خون وی بود و مقداری از موی ریشش که کنده شده بود برای وی فرستادند. سپس ام حبیبه نعمان بن بشیر را فراخواند و او را نزد معاویه فرستاد و او آن پیراهن و ریش عثمان را همراه با نامه ام حبیبه نزد معاویه برد.[1] در روایت دیگری آمده است: نعمان بن بشیر پیراهن عثمان را که وقت کشته شدن به تن داشته بود و به خون وی رنگین شده بود همراه با انگشتان نائله- همسر عثمان- که به هنگام دفاع از عثمان با دست خود قطع شده بود با خود برد.[2] نائله بنت فرافصه کلبی همسر عثمان و زنی شامیو از قبیله کلب بود.[3] نعمان نزد معاویه در شام رفت و معاویه او را بالای منبر قرار داد تا مردم او را ببینند و انگشتانش را در آستین پیراهن کرد و گاهی آن را بلند میکرد ادامه مطلب تا آخر بخونید جالبه... یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور میکند. این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن میخوانند و یا کلمه "الله" را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور میکند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب میدهد. وی در ادامه افزود: بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق میکردم از بیماریهای مختلف روحی و روانی رنج میبردند. من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم، زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود. این پژوهشگر هلندی همچنین گفت: از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع میشود، از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس میشود، به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی میدهد. حرف لام که حرف دوم »الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان میشود. تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله» تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است. اما حرف هاء حرکتی به ریه میدهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب میشود. به راستی که قرآن کریم در آیهای کریمه میفرماید: «الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر الله تطمئن القلوب».این خبر آرامش بخش را برای دوستانی که یاد خدا برایشان آرامش بخش است بازگو نمایید.
شخصی به نزد ابراهیم بن ادهم آمد و عرض کرد : ای شیخ ، نفسم مرا وادار به ارتکاب گناه می کند مرا پندی ده. ابراهیم خطاب به وی فرمود: آنگاه که نفست تو را وادار به نافرمانی ومعصیت پروردگار نمود ، او را اطاعت نموده و گناه کن وهیچ باکی بر تو نیست اما به چند شرط. مرد گفت: آنها را برایم بازگو کن. ابراهیم فرمود: هرگاه خواستی مرتکب گناه شوی در جایی مخفی شو که خداوند تو را نبیند. مرد گفت : سبحان الله.....چگونه خود را از او مخفی کنم در حالیکه هیچ چیزی از او پوشیده نمی ماند. سپس ابراهیم گفت: سبحان الله..... آیا شرم نمی کنی که نافرمانی خدا را انجام دهی در حالیکه او تو را می بیند.
مرد ساکت شد و فرمود: بیشتر بازگو. ابراهیم فرمود: اگر خواستی معصیت پرودگار را انجام دهی بر روی زمین او این کار را نکن. مرد گفت: سبحان الله..... کجا بروم در حالیکه تمام گیتی از آن اوست. ابراهیم فرمود: آیا از نافرمانی خدا شرم نمی کنی در حالیکه بر روی زمینش زندگی می کنی؟ مرد گفت: دیگر باز گو. ابراهیم فرمود: هرگاه خواستی معصیت پروردگار را انجام دهی از روزی اش مخور. مرد گفت: سبحان الله .... چگونه زندگی کنم در حالیکه تمام نعمتها از جانب او می باشد. ابراهیم فرمود: آیا شرم نمی کنی معصیت خدا را انجام دهی در حالیکه او آب وغذایت را روزی ات می گرداند ونیرویت را حفظ می نماید. مرد گفت: بیشتر باز گو. ابراهیم فرمود: هنگامی که معصیت پروردگار را انجام دادی سپس فرشتگان به نزدت آمدند تا تو را با خود به درون آتش جهنم ببرند همراه آنها نرو. مرد گفت: سبحان الله.... مگر من از چنین قدرتی بر خوردار هستم که بر آنها غالب شوم ؟ بلادرنگ مرا با خود خواهند برد. ابراهیم فرمود: هنگامی که گناهانی را که مرتکب شده ای و در کارنامه اعمالت ثبت شده اند می خوانند آنها را انکار کن. مرد گفت: سبحان الله.... پس کجایند فرشتگانی که اعمال انسان را می نویسند و مراقب کردار او هستند ، وکجایند شاهدانی که به سخن در خواهند آمد؟!! سپس آن مرد گریست و راه بازگشت را در پیش گرفت در حالیکه این جملات را تکرار می کرد: پس کجایند فرشتگانی که اعمال انسان را می نویسند و مراقب کردار او هستند ، وکجایند شاهدانی که به سخن در خواهند آمد؟!!
ای تارک نماز!! ای تارك نماز !! چگونه سخنم را آغاز كنم در حالی كه تو همه پل های بین من و خود را خراب كرده ای؟! و چه دارم كه به تو بگویم؟! و چگونه بگویم؟ از راه تشویق وارد شوم؟... و یا تو را از عاقبت كارت بترسانم؟... ادامه مطلب رسول الله صلی الله علیه و سلم ارشاد فرمودند: بسم الله الرحمن الرحیم
ابن سعد در كتابش «الطبقات» به نقل از ابيجميله[1] روايت ميكند كه: پس از شهادت علي رضی الله عنه ، فرزندش حسن رضی الله عنه بر مسند خلافت نشست و در همان ابتداي خلافتش در حالي كه در نماز ايستاده بود، شخصي، بر وي حملهور شد و با خنجري كه در دست داشت، او را زخمي نمود. حصين بن عبدالرحمن سلمي ميگويد: به من خبر رسيده كه آن شخص، از طايفهي بنياسد بوده است. در اين هنگام حسن رضی الله عنه در سجده بود. حصين گوید: عمويم نيز شاهد اين قضيه بوده است. راوي ميگويد: عدهاي گفتهاند: وقتي فرد مزبور حمله برد، خنجر به رانِ حسن رضی الله عنه برخورد كرد و به همين خاطر حسن بن علي رضی الله عنه ماهها در بستر بيماري به سر برد و سرانجام زخمش بهبود يافت. پس از مدتی، حسن بن علي رضی الله عنه بر بالاي منبر رفت و فرمود: «از خدا بترسيد؛ ما، رهبران و ميهمانان شماييم. ما، همان اهل بيت رسولخداصلی الله علیه وسلم هستيم كه خداوند دربارهي آنان فرموده است: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب:33) «خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد». حسن رضی الله عنه به گلايهها و شكوههاي خويش از اهل عراق ادامه داد تا اينكه تمامي کسانی که در مسجد، حضور داشتند، گریستند و صدای گریه، فضای مسجد را در بر گرفت.[2] هلال بن يساف[3] گوید: «حسن رضی الله عنه بالای منبر رفت و به اهل كوفه، چنین فرمود: «اي كوفيان! از خدا بترسيد و نسبت به ما، بدي روا مداريد. ما رهبران و ميهمانان شما هستيم. ما همان اهل بيت رسولخداصلی الله علیه وسلم هستيم كه خداوند در مورد آنها فرموده است: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب:33) «خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد». راوي ميگويد: «تا آن روز، ندیده بودم که آن همه نفر، بگریند»[4].
اقدامي ديگر براي ترور حسن بن علي رضی الله عنه پس از اينكه مذاكرات و گفتگوهاي حسن بن علي و معاويه رضی الله عنهما پيرامون صلح، به نتیجه رسید، حسن رضی الله عنه درصدد آن برآمد كه ذهن پيروان خويش را براي مطرح كردن صلح آماده كند. از اینرو بالای منبر رفت و آنچه را ميان وي و معاويه گذشته بود، با عموم مردم در میان نهاد. در همان حال كه آن بزرگوار، مشغول سخنراني بود، عدهاي از همراهان نظامي او، به سويش یورش بردند تا وي را به قتل برسانند. اما خداوند متعال، این بار نیز را از این سوءقصد نجات داد. بلاذري، متن سخنراني حسن بن علي رضی الله عنه را به شرح ذیل، نقل نموده است: ادامه مطلب [ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:حتما به ادامه ی مطلب مراجعه کنید,, ] [ 15:5 ] [ مسلمان ]
بسم الله الرحمن الرحیم
در پارهاي از روايات آمده است كه حسن رضی الله عنه ، به دنبال سمي كه به او داده شد، درگذشت. البته انگشت اتهام در اين زمينه، به سوي همسرش جعده دختر اشعث بن قيس (امير كنده) دراز شده است. چنانچه ابنسعد روايتي نقل كرده كه بر اساس آن، حسن رضی الله عنه آنچنان مسموم شد كه به مدت چهل روز، برايش لگن ميگذاشتند.[1] البته اين روايت، ضعيف است. برخي، كوشيدهاند تا چنين وانمود كنند كه مسموم شدن حسن رضی الله عنه با جريان بيعت گرفتن معاويه رضی الله عنه براي يزيد، بيارتباط نبوده است؛ آنان، ادعا كردهاند: يزيد بن معاويه، به جعده بنت قيس، پيغام داد كه اگر حسن را مسموم كني، با تو ازدواج خواهم كرد. بدين ترتيب جعده، حسن رضی الله عنه را مسموم كرد و سپس از يزيد خواست تا به وعدهاش وفا نمايد. يزيد در پاسخ جعده، چنين گفت: «بهخدا سوگند، من، تو را وصلهي حسن نميدانستم؛ چه رسد به اينكه بخواهم با تو ازدواج كنم».[2] در كتاب مقاتل الطالبين، روايتي شبيه اين روايت نقل شده كه در سند آن، شخصي به نام احمد بن عبدالله بن عمار وجود دارد؛ وي، شيعه و از سران اين فرقه بوده است.[3] رافضي دروغگويي به نام عيسي بن مهران نيز جزو راويان اين گزارش ساختگي و دروغين ميباشد كه خطيب بغدادي، او را در شمار شياطين شيعه دانسته است.[4] بلاذري، بهنقل از هيثم بن عدي آورده است: زني كه معاويه، يكصد هزار درهم برايش فرستاد (تا حسن رضی الله عنه را مسموم نمايد)، همسر حسن رضی الله عنه به نام هند دختر سهيل بن عمرو بوده است.[5] هيثم بن عدي، جزو راويان كذاب و دروغگوست.[6] هرچند ضعف اين روايات، بر كسي پوشيده نبوده، اما متأسفانه باز هم این روایات، بدون هيچ پيرايش و دقتي، در برخي از كتابهاي اهل سنت، نقل شده است![7] كتابهاي شيعه، آكنده از چنين رواياتي است؛ البته از آنان، انتظاري جز اين نيست؛ چراكه آنها، متخصص جعل روايت و ايراد اتهامات باطل و بياساس به صحابه رضی الله عنهم و بهويژه معاويه رضی الله عنه ، هستند و هيچ پروايي در اين زمينه ندارند. بسياري از علماي محقق، پيرامون اين تهمت باطل و بياساس، سخن گفتهاند؛ از جمله: 1ـ ابنالعربي ميگويد: اين ادعا كه حسن رضی الله عنه در پي دسيسهاي مسموم شد، به دو دليل، محال است: اول اينكه پس از كنارهگيري حسن رضی الله عنه از خلافت، هيچ نگراني و خطري از سوي وي، متوجه معاويه رضی الله عنه نبود و با تحقق صلح، هيچ انگيزهاي براي حذف حسن رضی الله عنه وجود نداشت. دليل ديگر اينكه اين جريان، يك مسألهي پنهاني بهشمار ميرود و كسي جز خداوند متعال، از غيب خبر ندارد؛ بنابراين نميتوان دربارهي قضيهاي كه مربوط به قرنها پيش ميشود، بدون هيچ دليل يا گواهي، بدينشكل قضاوت كرد و انگشت اتهام را به سوي عدهاي دراز نمود. بديهي است نباید در اين زمينه به اقوال و يا روايات كساني اعتماد كرد كه بهگونهاي درگير فتنه و تعصب بوده و يا اهل هوا و هوس بهشمار ميرفتهاند. زيرا در در چنين موقعيتي، هر كسي ميكوشد تا طرف مقابلش را به چيزهايي متهم نمايد كه شايستهاش نيست. لذا فقط ميتوان به روايات صحيحي استناد كرد كه عادلانه و بدون غرض و يا تعصب، نقل شده است.[8] ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم عمير بن اسحاق ميگويد: به همراه يكي از قريشيان، نزد حسن بن علي رضی الله عنه رفتم. ناگهان حسن رضی الله عنه برخاست و به دستشويي رفت و چون بيرون آمد، فرمود: «بهخدا سوگند اينك پارهاي از جگرم، بيرون افتاد؛ و من، با چوبي كه همراهم بود، آن را زير و رو كردم. بارها به من زهر خوراندند، اما هيچگاه همانند اين بار نبود». آنگاه به شخصي كه همراهم بود، فرمود: «هر چه ميخواهي از من درخواست كن كه ديگر چنين فرصتي، پيش نخواهد آمد». پاسخ داد: «هيچ نميخواهم جز اينكه خداوند، تو را شفا دهد». گويد: …فرداي آن روز، به عيادت حسن رضی الله عنه رفتيم و ديديم كه واپسين لحظات حياتش را سپري ميكند. در اين اثنا برادرش حسين رضی الله عنه آمد و بالاي سرش نشست و پرسيد: «اي برادر! چه كسي، تو را زهر خوراند؟» حسن رضی الله عنه فرمود: «آيا ميخواهي او را بكُشي؟» گفت: «آري». فرمود: «اگر قاتلم، همان كسي باشد كه من، ميپندارم، پس خداوند، او را بهشدت عذاب خواهد كرد (و انتقام مرا خواهد گرفت)، اما اگر گمان من، درست نباشد، دوست ندارم كه انساني بيگناه، بهخاطر من كشته شود».[1]
وصيت حسن به حسين رضياللهعنهما: ابنعبدالبر روايت نموده كه چون، وفات حسن رضی الله عنه فرا رسيد، به برادرش حسين رضی الله عنه فرمود: زماني كه رسولخداصلی الله علیه وسلم وفات نمود، پدرمان ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ اميدوار بود كه جانشين نبي اكرمص شود، اما تقدير خدا، اين بود كه ابوبكر رضی الله عنه ، زمام امور را بهدست گيرد، و هنگامي كه ابوبكر رضی الله عنه درگذشت، باز هم پدرمان اميدوار بود كه به خلافت برسد، اما عمر رضی الله عنه ، خليفه شد و زماني كه مرگش، نزديك شد، تعيين خليفه را به شورايي ششنفره واگذار كرد كه پدرمان، يكي از ايشان بود و شكي نداشت كه به خلافت ميرسد، ولي اين بار هم پدرمان، به خلافت نرسيد و عثمان رضی الله عنه ، بهعنوان خليفه تعيين شد. و چون عثمان رضی الله عنه به شهادت رسيد و با پدرمان بيعت شد، به نزاع با وي برخاستند تا آنكه شمشير كشيد و در طلب حق خويش برآمد؛ با اين حال، چيزي از امارت، برايش صاف و پاكيزه، جلوه نكرد (و اوضاع، آنگونه كه ميخواست، بر وفق مرادش نبود). بهخدا سوگند، چنين ميبينم (و بر اين باورم) كه خداوند، خلافت و نبوت را در ما اهل بيت، جمع نميفرمايد؛ مبادا سبكسران كوفه، رأي تو را بزنند و تو را (به قيام) فرا بخوانند».[2] ابنعبدالبر، سند اين روايت را ذكر نكرده است؛ چنانچه پيداست متن اين روايت نيز مخدوش و ناشايست ميباشد؛ زيرا با رويكرد علي مرتضي رضی الله عنه در امر خلافت و نيز روايتهايي كه از او در زمينهي تقديم ابوبكر و عمر رضياللهعنهما نقل شده، در تعارض قرار دارد. بنده، در تحليل وقايع زندگي ابوبكر[3] و عمر[4] رضياللهعنهما، اين موضوع را بهتفصيل، مورد بررسي قرار دادهام. تفكر و تدبر حسن رضی الله عنه در نشانههاي قدرت خداوند: حسن رضی الله عنه در واپسين لحظات زندگياش، به اطرافيان خويش فرمود: «مرا به صحن خانه ببريد تا به ملكوت آسمانها بنگرم (و در نشانههاي قدرت خداوند، تدبر نمايم)». بدين ترتيب آن بزرگوار را با بسترش به بيرون خانه منتقل کردند؛ وي، سرش را بلند كرد و گفت: «بارخدايا! من، خويشتن را نزد تو ميبينم[5] و جان و هستي من، برايم از تمام جانها، عزيزتر است». بدينسان از عنايات خاص خداوند به حسن رضی الله عنه ، اين بود كه وي، خويشتن را تسليم رضاي خداوند متعال نموده و به اجر و پاداش الهي، اميدوار بود.[6] در روايتي آمده است كه گفت: «بارخدايا! من، خويشتن را نزد تو ميبينم و هيچ مصيبتي مانند اين، به من نرسيده جز مصيبت (رحلت) رسولخداصلی الله علیه وسلم ».[7] آري! بدين ترتيب در آن موقعيت حساسي كه جان به لب ميرسد و انسان، واپسين لحظات حياتش را سپري ميكند، حسن رضی الله عنه ، با تمام وجود، به سوي خدا روي آورد و با زبان قال و بيان حال، به يگانگي، كبريايي، و عظمت و جبروت الله اقرار نمود. در عباراتي كه حسن رضی الله عنه بهكار برد، مفاهيم خضوع و خشوع به درگاه پرودگار بزرگ و بلندمرتبه، فوران كرد و كمال اميدواري به مهربانترين مهربانان، و دلبستگي به خداوند يكتا، نمايان گشت. حسن رضی الله عنه ، هنگام وداع با دنيا، عبادت بزرگي چون انديشيدن در ملكوت آسمانها و تدبر در نشانههاي قدرت خداوند را از ياد نبرد و اين درس ارزشمند را به ما آموخت كه بايد هميشه دل به خداوند بست و هيچگاه او را از ياد نبرد. خداي متعال، ميفرمايد: « إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآَيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ» (آلعمران:190) «همانا در آفرينش آسمانها و زمين و دگرگوني شب و روز، نشانههايي(روشن) براي خردمندان (در زمينهي شناخت آفريدگار) وجود دارد». ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم ابونعيم[1] ميگويد: زماني كه بيماري حسن رضی الله عنه شدت يافت، آن بزرگوار آه و ناله ميكرد. شخصي، نزدش آمد و گفت: «اي ابومحمد! چرا آه و ناله سر ميدهي؟ مگر نه اينكه با جدا شدن روح از كالبدت، نزد پدر و مادرت علي و فاطمه، و نيز نزد پدربزرگ و مادربزرگت نبي (اكرمص) و خديجه ميروي و به عموهايت حمزه و جعفر، و به داييهايت قاسم و طيب و ابراهيم، و به خالههايت رقيه و امكلثوم و زينب ميپيوندي؟» راوي ميگويد: غم و نالهي حسن رضی الله عنه پس از شنيدن اين سخن، برطرف شد.[2] در روايتي آمده است كه گويندهي اين سخن به حسن رضی الله عنه ، برادرش حسين رضی الله عنه بود. حسن رضی الله عنه در پاسخش فرمود: «اي برادرم! من، به امر و خواست خداي متعال، به جايي ميروم كه هرگز نرفتهام و تعدادي از مخلوقات خدا را ميبينم كه هيچگاه امثال آنان را نديدهام». آنگاه حسين رضی الله عنه گريست.[3] در روايتي آمده است كه حسن رضی الله عنه فرمود: «من، با آنچنان امر بزرگ و مسألهي هولناكي مواجه شدهام كه پيشتر تجربهاش را نداشتهام».[4] در كتاب خدا و سنت رسولخداصلی الله علیه وسلم مسير و سرنوشت انسان، از آغاز خروج روح از كالبدِ وي تا استقرارش در بهشت يا جهنم، بهتفصيل بيان شده است. از اينرو سلف صالح و پيشينيان نيك امت، بهشدت از سوءخاتمه و فرجام بد ميترسيدند؛ هيچكس از عاقبت خويش خبر ندارد و فرجام هر كس، بهقدري مهم است كه ملاك و معيار پذيرش يا عدم پذيرش اعمال، بهشمار ميرود. بنابراين مؤمنان، در هر قدمي كه برميدارند و در هر حركتي كه ميكنند، از سوءخاتمه و فرجام بد، ميترسند؛ چنانچه خداي متعال، در توصيف مؤمنان ميفرمايد: «وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ » (مؤمنون:60) «و دلهايشان، ترسان و هراسان است». ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
مهمترين رخدادهاي دوران يزيد واقعه حره و جنگ با عبدالله بن الزبير و كشتن الحسين بن علي بود. و به خاطر اين امور بعضي لعنت فرستادن بر يزيد بن معاويه را جايز قرار ميدهند و بعضي آن را جايز نميدانند، و كساني كه لعنت فرستادن بر يزيد بن معاويه را جايز ميدانند بايد سه چيز را ثابت كنند. اول: اينكه بايد ثابت كنند كه يزيد فاسق بوده است. دوم: اينكه بايد ثابت شود كه او از آن فسق توبه نكرده است، چون كافر وقتي توبه كند خداوند توبه او را ميپذيرد، پس چه برسد به فاسق. سوم: اينكه بايد ثابت كنند كه لعنت فرستادن بر فرد معين جايز است. و لعنت فرستادن بر مردهاي كه خدا و پيامبرش او را لعنت نكردهاند جايز نيست، چون وقتي ابوجهل را ناسزا گفتند پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «مردهها را ناسزا نگوييد، آنها به آنچه كردهاند رسيدهاند».( بخاری كتاب الجنائز، باب ما ينهى عن سب الأموات حديث 1393.) و اساس دين الهي بر پايه دشنام و ناسزا نيست، و بلكه اسلام بر خوبيهاي اخلاقي استوار است، بنابراين دشنام و ناسزا گفتن از دين نيست، بلكه پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم ميفرمايد: ناسزا گفتن به مسلمان فسق است و جنگيدن با او كفر است.( بخاری كتاب الإيمان، باب خوف المؤمن أن يحبط عمله حديث 480، مسلم كتاب الإيمان حديث 116.) پس ناسزا گفتن به مسلمان فسق و گناه است، و هيچ كسي نگفته كه يزيد از دين اسلام خارج است، بلكه نهايت آنچه در مورد او گفتهاند اين است كه او فاسق است، و فسق او چنان كه گفتيم بايد ثابت شود، و خداوند آن را ميداند، بلكه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: اولين لشكري كه با شهر قيصر ميجنگند بخشيده شدهاند».( بخاری كتاب الجهاد باب ما قيل في قتال الروم حديث 2934.) و اين لشكر را يزيد بن معاويه فرماندهي ميكرد و گفته ميشود كه بزرگان اصحاب چون ابن عمر و ابن الزبير و ابن عباس و ابو ايوب در اين جنگ همراه او بودند، و اين جنگ در سال 49 ه اتفاق افتاد. ابن كثير ميگويد: يزيد در اينكه به فرمانده خود مسلم بن عقبه دستور داد كه تا سه روز حرمت مدينه را بشكند كه افراد زيادي از اصحاب و فرزندانشان در اين واقعه كه به حرّه معروف است كشته شدند، اشتباه بسيار بزرگي كرد.( البداية والنهایة 8/225.) و خلاصه سخن اينكه كار و قضيه يزيد با خداست و او تعالي بهتر ميداند، و همان طور كه ذهبي ميگويد: او را ناسزا نميگوييم و او را دوست هم نداريم.( سیر اعلام النبلاء 4/36.)
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین بسم الله الرحمن الرحیم خروج حسين رضی الله عنه هيچ منفعت ديني و دنيوي نداشت، به خاطر اين بزرگان اصحاب در آن وقت او را از رفتن به كوفه نهي كردند، و اين رفتن سبب شد تا آن ستمگران و سركشان به نوه پیامبر صلی الله علیه وسلم حمله كنند و او را مظلومانه به شهادت رساندند، و اگر او در شهر خودش مينشست و بيرون نميرفت چنان فسادي رخ نميداد و او كشته نميشد. اما آنچه خداوند مقدّر كرده باشد رخ ميدهد گرچه مردم نخواهند. و كشته شدن حسين، از كشته شدن پيامبران چيز بزرگتر و بالاتري نيست، سر يحيي بن زكريا صلوات الله و سلام عليه به عنوان مهريه و پيشكش زن زناكاري تقديم شد، و زكريا را كشتند، و خواستند موسي را به قتل برسانند، و خواستند عيسي را بكشند و پيامبراني ديگر كشته شدهاند، و همچنين عمر و عثمان و علي كشته شدهاند و اينها همه از حسين رضی الله عنه افضل و برتر بودهاند، بنابراين جايز نيست كه انسان وقتي كشته شدن حسين را يادآوري ميكند به سر و صورت خود بزند و گريبانش را پاره كند، بلكه از همه اين چيزها نهي شده است و پیامبر صلی الله علیه وسلم ميفرمايد: «هر كس به صورت بزند و گريبانش را پاره كند از ما نيست».( بخاری کتاب الجنائز – باب لیس منا من شق الجیوب حديث 1294.) و ايشان صلی الله علیه وسلم فرمود: «من از زني كه فرياد ميزند و آن كه مويش را ميتراشد و آن كه گريبانش را چاك ميكند بيزار هستم».( مسلم کتاب الایمان حديث 167.) و فرمود: «نوحهخوان اگر توبه نكند روز قيامت در حالي حشر ميشود كه جامعه و شلواري از قير بر تن خواهد داشت».( مسلم كتاب الجنائز حديث 934.) بنابراين هر گاه چنين مصيبتهايي پيش ميآيد مسلمان همان چيزي را بگويد كه خداوند متعال فرموده: « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (البقره: 156). «آنها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مىرسد، مىگويند: ما از آن خدائيم; و به سوى او بازمىگرديم!».
مردم درباره قتل حسين سه گروه هستند گروه: گروه اول: نظرشان اين است كه حسين عليه امام شورش كرد و ميخواست مسلمين را متفرق كند، بنابراين حق او بوده كه كشته شود، و ميگويند پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم فرموده است: «وقتي شما همه بر يك نفر اتفاق كرده بوديد و كسى پيش شما آمد و خواست جماعت شما را متفرق كند او را بكشيد هر كس كه باشد». (مسلم كتاب الإمارة حديث 1852.) و حسين ميخواست جماعت مسلمين را متفرق كند و پيامبر فرموده چنين كسي هر كس كه بود او را بكشيد، بنابراين كشتن او كار درستي بوده است، اين قول و ديدگاه ناصبيها است، آنهايي كه نسبت به حسين بن علي رضی الله عنه و عن ابيه دشمني ميورزند. گروه دوم: ميگويند حسين امام بود و اطاعت از او واجب بود بنابراين بايد زمام امور به او سپرده شد. گروه سوم: اين گروه اهل سنت و جماعت هستند اينها معتقدند كه حسين مظلومانه به شهادت رسيده است، و او حاكم و امام نبود، و او شورشي نبود، بلكه او مظلومانه به شهادت رسيد چنان كه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: حسن و حسين سرداران جوانان بهشت هستند.( ترمذی، كتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسين حديث 3768.) زيرا حسين ميخواست برگردد يا به شام پيش يزيد برود اما آنها به او اجازه ندادند و گفتند بايد او را اسير كنند و پيش ابن زياد ببرند.
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین
بسم الله الرحمن الرحیم در سال شصت هجري با يزيد بيعت شد، و در آن وقت سن او سي و چهار سال بود، حسين بن علي و عبدالله بن زبير با او بيعت نكردند و در مدينه بودند، و وقتى از آن دو خواسته شد كه با يزيد بيعت كنند عبدالله بن زبير گفت: امشب فكر ميكنم و شما را از نظر خودم آگاه مينمايم، گفتند: خوب است، وقتي شب شد او شبانه از مدينه به سوي مكه فرار كرد و بيعت نكرد. و وقتي حسين بن علي را آوردند و به او گفتند كه بيعت كن: گفت: من به صورت پنهاني بيعت نميكنم بلكه آشكارا در ميان مردم بيعت خواهم كرد. گفتند خوب است، و وقتي شب شد او به دنبال عبدالله بن الزبير حركت كرد.
اهل عراق به حسين نامه مينويسند: به اهل عراق خبر رسيد كه حسين با يزيد بن معاويه بيعت نكرده است، عراقيها يزيد بن معاويه را نميخواستند و بلكه خود معاويه را نيز نميخواستند، و آنها كسي جز علي و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراين به حسين نامههايي فرستادند و همه در نامههايشان ميگفتند: ما با تو بيعت كردهايم و فقط تو را ميخواهيم و يزيد در گردن ما بيعتي ندارد، بلكه بيعت ما با تو است، نامههاي زيادي به حسين بن علي رسيد تا اينكه بيش از پانصد نامه به او فرستادند، و همه اين نامهها را اهل كوفه ميفرستادند و او را به سوي خود فرا ميخواندند. آنگاه حسين بن علي پسر عمويش مسلم بن عقيل بن ابي طالب را فرستاد تا امور را در آن جا بررسي كند و حقيقت امر را بداند، وقتي مسلم بن عقيل به كوفه رسيد پرسوجو كرد تا آن كه دانست كه مردم يزيد را نميخواهند بلكه حسين بن علي را ميخواهند، و مسلم پيش هانئ بن عروه اقامت گزيد و مردم گروه گروه و به تنهايي ميآمدند و با مسلم بن عقيل به نمايندگي از حسين بيعت ميكردند، و بيعت انجام شد. و النعمان بن بشير از سوي يزيد امير كوفه بود وقتي به او خبر رسيد كه مسلم بن عقيل در ميان آنهاست و مردم پيش او ميآيند و براي حسين با او بيعت ميكنند، اما نعمان آن را نشنيده ميگرفت و به قضيه توجه نكرد، تا اينكه افرادي به شام پيش يزيد رفتند و قضيه را به اطلاع او رساندند. و گفتند كه مردم با مسلم بيعت ميكنند و نعمان بن بشير به اين امر توجه نميكند، آنگاه يزيد دستور عزل نعمان بن بشير را صادر كرد و عبيدالله بن زياد را كه امير و فرمانرواي بصره بود به عنوان امير بصره و كوفه، به كوفه فرستاد تا اين قضيه را حل كند، عبيدالله بن زياد شبانه در حالي كه نقاب زده بود وارد كوفه شد او وقتي از كنار مردم رد ميشد به آنها سلام ميكرد و آنها در جواب ميگفتند و عليك السلام يا ابن بنت رسول الله، مردم گمان ميبردند كه او حسين است و او مخفيانه در شب نقاب زده وارد كوفه شده است. عبيدالله بن زياد دانست كه قضيه جدي است و مردم منتظر حسين بن علي هستند، در اين وقت او وارد قصر شد و سپس يكي از غلامهايش را به نام معقل فرستاد تا بررسي كند و بداند كه چه كسي در رأس اين كار قرار دارد، او رفت و خودش را به دروغ چنين معرفي كرد كه فردي از اهالي حمص است و سه هزار دينار به همراه دارد كه براي حسين آورده است، او همچنان ميپرسيد تا آن كه او را به خانه هانئ بن عروه راهنمايي كردند، او وارد خانه شد، مسلم بن عقيل را ديد و با او بيعت كرد و سه هزار دينار را به او داد و او چند روز پيش مسلم بن عقيل رفت و آمد ميكرد تا آن كه از وضعيت آنها كاملاً اطلاع يافت و بعد از آن پيش عبيدالله بن زياد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رسانيد.
ادامه مطلب [ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:برای دیدن بقیه ی مطالب به ادامه ی مطلب رجوع کنید, ] [ 14:57 ] [ مسلمان ]
هرکس زندگانی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را به دقت بررسی کند، نیک درمییابد که ازدواج آنحضرت با این زنان متعدد در اواخر عمر شریفشان، پس از آنکه حدود سی سال از بهترین دورانهای عمر و نشاط جوانی خود را تنها به یک همسر نسبتاً سالمند، ابتدا با خدیجه و سپس با سوده، گذرانیدهاند؛ درمییابد که این ازدواجها بخاطر آن نبوده است که ناگهان دروجود خودشان اشتیاق و شهوت بیحد و مرزی نسبت به زنان احساس کردهاند، و جز در پرتو همخوابگی با این شمار فراوان از زنان نمیتوانستهاند در برابر آن شکیبایی کنند!؟ بلکه قطعاً اهداف و آرمانهای دیگری برتر و بزرگتر از آن غرض و منظوری که معمولاً با ازدواج برآورده میگردد، در کار بوده است.
رویکرد حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- به وصلت با ابوبکر و عمر از طریق همسری با عایشه و حفصه؛ همچنین، درآوردن دخترشان فاطمه به همسری علیبن ابیطالب، و درآوردن دو دختر دیگرشان رقیه و سپس امّکلثوم به همسری عثمانبن عفّان، آشکارا اشارت دارد به اینکه آنحضرت میخواستهاند از طریق این ازدواجها با این چهار مرد بزرگ که کوشش و فداکاری ایشان در بحرانهای متعددی که بر اسلام گذشته بود و خداوند چنان مقدر فرموده بود که اسلام از آن بحرانها بگذرد، برای آنحضرت به اثبات رسیده بود، روابطی محکم برقرار سازند.
یکی از آداب و رسوم قوم عرب این بوده است که برای خویشاوندی سببی از طریق وصلت احترام خاصی قائل میشدهاند، و این نوع ارتباط خویشاوندی از نظر آنان بابی از ابواب نزدیکی در برقراری روابط میان تیرهها و طایفههای گوناگون بوده است، و آنان ستیز و نبرد با خویشاوندان سببی را برای خودشان ننگ و عار تلقّی میکردهاند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- از طریق ازدواج با چند تن از امّهات مؤمنین، میخواستند شدّت عداوت و دشمنی قبایل عرب را با اسلام کاهش دهند، و از گزندگی کینهتوزیهای آنان بکاهند.
اُمّسَلمه از طایفهٔ بنی مخزوم- طایفهٔ ابوجهل و خالدبن ولید- بود؛ وقتیکه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- وی را به همسری خویش درآوردند، از آن پس، خالدبن ولید آن موضعگیری شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدیدنظر قرار داد، و پس از مدتی نه چندان طولانی از سرِ طوع و رغبت اسلام آورد. همچنین، ابوسفیان پس از ازدواج آنحضرت با امّحبیبه در هیچگونه نبردی با ایشان رویاروی نگردید. نیز، پس از ازدواج رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با جویریه و صفیه هیچگونه تحرّکی را از سوی بنینضیر و بنیمصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمیکنیم، از سوی دیگر، مشاهده میکنیم که جویریه از جهت برکتآفرینی برای قوم و قبیلهاش یک زن نمونه شناخته میشود، و صحابهٔ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- یکصد خانوار از اسیران قوم و قبیلهٔ وی را بخاطر ازدواج پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- با او آزاد میکنند و میگویند: اینان خویشاوندان رسول خدایند! و پر واضح است که چنین منّتگذاری بر یک طایفه و قبیله از سوی مسلمانان چه تأثیر بسزایی در عُمق جان آنان داشته است. از همهٔ اینها بزرگتر و با اهمیتتر آنکه نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- مأمور شده بودندبه تعلیم و تربیت و تزکیه و ارشاد قومی بپردازند که از آیین و آداب، فرهنگ و تمدن و پایبندی به شرایط و لوازم آن، و تشریک مساعی در سازندگی جامعه و اعتلا بخشیدن به آن، هیچ چیز نمیدانستند؛ و اصول و مقرراتی که پایههای سازندگی جامعهٔ اسلامی را تشکیل میداد، به مردان راه نمیداد که با زنان آمیزش داشته باشند، و درنتیجه، کوشش در جهت تعلیم و تربیت و ارتقای سطح فرهنگی زنان همراه با رعایت این مقررات و اصول امری ناممکن بود، و از سوی دیگر نیاز به تعلیم و ارشاد زنان کماهمیتتر از مردان نبود، بلکه مُبرمتر و شدیدتر بود. بنابراین، پیامبر بزرگ اسلام راهی جز این نداشتند که زنانی را از گروههای سنی متفاوت و برخوردار از استعدادهای گوناگون برگزینند، به طوری که بتوانند برای این منظور کفایت کنند؛ آنگاه، به تربیت و تزکیهٔ آنان بپردازند، و احکام و تعالیم دینی را به آنان بیاموزند، و مایههای اصیل فرهنگ اسلامی را در اختیار ایشان قرار دهند، و آنان را برای تربیت زنان بادیهنشین و شهرنشین و پیرزنان و دختران جوان آماده سازند، تا بتوانند کار تبلیغ دین را در میان زنان برعهده بگیرند. چنین نیز بود، و امّهات مؤمنین، همسران پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نقش عمدهای در نقل و روایت گفتار و رفتار و کردار آنحضرت در ارتباط با خانواده و نزدیکانشان داشتهاند؛ به خصوص، بعضی از آنان، مانند عایشه، که عمرشان طولانیتر گردید، بسیاری از فرمایشات و شیوههای عملی پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را برای مسلمین بیان کردند.
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام IslamAge.com بسم الله الرحمن الرحیم
با بررسى حقايق تاريخى، متوجه ميشويم كه يزيد دستي در كشتن حسين نداشته است، و در واقع يزيد عبيدالله بن زياد را فرستاد تا نگذارد كه حسين به كوفه برسد و او را به كشتن حسين دستور نداد، بلكه خود حسين نسبت به يزيد گمان نيك داشت و گفت مرا بگذاريد كه پيش يزيد ميروم و دستم را در دست او ميگذارم. شيخ الاسلام ابن تيميه ميگويد: به اتفاق اهل نقل يزيد به كشتن حسين دستور نداد و بلكه به ابن زياد نوشت كه به حسين اجازه ندهد كه بر عراق فرمانروايي كند، و وقتي يزيد از كشته شدن حسين خبر شد از اين چيز دردمند و ناراحت شد و در خانهاش گريه كرد و زنان آنها را اسير نكرد بلكه اهل بيت حسين را گرامي داشت و آنها را به شهرشان باز گرداند، اما رواياتي كه در كتابهاي اهل بدعت آمد كه زنان اهل بيت پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم توهين شدند و به اسارت گرفته شده و به شام برده شدند و آنها مورد توهين قرار گرفتند همه اينها دروغ و سخنان پوچي هستند، بلكه بني اميه بني هاشم را گرامي ميداشتند، بنابراين وقتي الحجاج بن يوسف با فاطمه بنت عبدالله بن جعفر ازدواج كرد، عبدالملك بن مروان اين را نپذيرفت و به حجاج دستور داد تا او را طلاق دهد، سپس بني اميه بني هاشم را بزرگ و گرامي ميداشتند و هرگز زني هاشمي به اسارت گرفته نشده است.( منهاج السنه 4/557-558-559.) بنابراين زنان هاشمي در آن زمان محترم و گرامي بودند، و آنچه ميگويند كه يزيد زنان اهل بيت را به اسارت گرفت و به عنوان اسير جنگي آنها را كنيز قرار داد باطل و دروغ است. و آنچه گفتند كه سر حسين پيش يزيد فرستاده شد نيز واقعيت ندارد بلكه سر حسين نزد عبيدالله در كوفه ماند، و حسين دفن شد و قبر او معلوم نيست، ولي مشهور است كه او در كربلا در همان جا كشته و دفن شد.
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین ((بِسْمِ اللهِ، تَوَّكَّلْتُ عَلَى اللهِ، وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ)) دعای سید الإستغفار پیامبر صلی الله علیه وسلم مى فرماید:سید الإستغفار اینگونه است که بنده بگوید: "اللَّهُمَّ أَنْتَ رَبِّی، لا إِلَه إِلاَّ أَنْتَ خَلَقْتَنی وأَنَا عَبْدُك، وأَنَا على عهْدِكَ ووعْدِكَ ما اسْتَطَعْت، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ ما صنَعْت، أَبوءُ لَكَ بِنِعْمتِكَ علَی، وأَبُوءُ بذَنْبی فَاغْفِرْ لی، فَإِنَّهُ لا یغْفِرُ الذُّنُوبِ إِلاَّ أَنْت". (الهی تو پرودگار منی که هیچ معبود به حقی جز تو نیست. مرا آفریدهای و من بندهی توام و بر عهد و پیمان تو خواهم بود تا جایی که بتوانم. به تو پناه می برم از بدیهایی که انجام دادهام. اعتراف می کنم به نعمتهایت بر خودم و اعتراف می کنم به گناهانم پس مرا مورد مغفرت قرار ده که هیچ کس جز تو گناهان را مورد آمرزش قرار نمی دهد). و سپس افزود: (منْ قَالَهَا مِنَ النَّهَارِ مُوقِناً بِهَا، فَمـاتَ مِنْ یوْمِهِ قَبْل أَنْ یُمْسِی، فَهُو مِنْ أَهْلِ الجنَّة، ومَنْ قَالَهَا مِنَ اللَّیْلِ وهُو مُوقِنٌ بها فَمَاتَ قَبل أَنْ یُصْبِح، فهُو مِنْ أَهْلِ الجنَّةِ ) "هر که در روز این دعا را با یقین بگوید و همان روز قبل از اینکه شب شود بمیرد از اهل بهشت است و هر کس در شب آن را با یقین بگوید و قبل از صبح بمیرد از اهل بهشت خواهد بود". فضائل چهار کلمه برگرفته از: کتــابخــانـه نهاد فرهنگی امام ترمذی برگردان: قریب الله «مطیع» بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین، والصلاة والسلام على إمام المرسلین، نبینا محمدٍ وعلى آله وأصحابه أجمعین، أما بعد: خداوند متعال چهار کلمه را به فضایل بزرگ، و صفات با شکوه اختصاص داده است که دلالت آشکار به عظمت و بلندی منزلت آنها نسبت به سایر کلمات می کند این چهار کلمه عبارت اند از (سبحان الله، والحمدلله ولا إله إلا الله، والله أكبر). درمورد فضلیت این کلمات روایاتی زیادی وارد شده است که همه دلالت به شأن ومرتبة عالی آنها در نزد خداوند می کند و هرکسی این کلمات را روزانه بخواند, از پاداش بی شمار و ثمرات نیک دنیوی و اخروی برخوردار خواهد شد. روایاتی را که در اینجا گنجانیده ام بخشی از کتاب (فقه الأدعیة والأذكار) میباشد و مناسب دیدم تا آنها را یکجا نمایم, چنانکه بعضی از برادران معزز از من خواستند این روایات را بشکل رسالة کوچکی در آورم تا در دسترس همگان قرار گرفته و برادران و خواهران مسلمان ما از ثواب و پاداش آن مستفید گردند. حالا روایاتی كه در مورد این كلمات چهار گانه ذكر شده است خدمت تان عرض میداریم. 1ـ این چهاركلمه از محبوبترین سخنان در نزد خداوند است، امام مسلم از سمره بن جندب رضی الله عنه نقل می كند كه رسو ل الله صلى الله علیه وسلم فرمودند: «محبوبترین سخن در نزد خداوند متعال چهار كلمه است، به هریكی از آنها آغاز كنی، باكی ندارد: «سبحان الله، والحمد لله، ولا اله إلاّ الله، والله اكبر» (1). ابوداود طیالسی این چهاركلمه را در مسندش به این لفظ نقل كرده است: (چهاركلمه است كه از پاکیزه ترین سخنان و از قران است به هر یكی از آنها آغاز كنی باكی ندارد: (سبحان الله، والحمد لله، ولا اله إلاّ الله، والله اكبر)(2). 2- این چهاركلمه در نزد رسول الله صلى الله علیه وسلم از آنچکه آفتاب برآن طلوع نموده محبوبتر میباشد- یعنی بهتر و محبوبتر از همه دنیا و دار وندارش- چنانكه امام مسلم از ابوهریره رضی الله عنه نقل می كند كه رسول خدا فرمودند: (یقیناً گفتن: سبحان الله، والحمد لله، ولا اله إلاّ الله، والله اكبر در نزد من از آنچه كه آفتاب بر آن طلوع نموده محبوبتر است)(3) . 3ـ و از فضایل چهار كلمه آنچه در مسند امام احمد و شعب الإیمان بیهقی با اسناد جید از عاصم بن بهدلة، از ابی صالح از ام هانی بنت ابی طالب روایت شده كه فرمود: روزی رسول الله صلى الله علیه وسلم بر من گذشت به ایشان گفتم: من كهن سال وضعیف شده ام پس مرا به عملی امر نمائید تا آنرا نشسته انجام دهم. پیغمبر صلى الله علیه وسلمفرمودند: (صدبار سبحان الله بگو، مانند اینست كه صد برده از اولاد اسماعیل علیه السلام را آزاد كرده باشی، و صد بار الحمدلله بگو، مانند اینست كه صد اسپ زین و لگام شده را در را خدا (جهاد) فرستاده باشی، و صدبار الله اكبر بگو، برابر است با صد شتر قلاده شده ای كه ـ برای قربانی سوق داده شده ـ و قبول شده در نزد خداوند باشد. و صد بار ـ لا اله إلاّ الله بگو: میان آسمان و زمین را پر میكند و هیچ كسی در آن روز نمی تواند عملی به این برزگی انجام داده تا بسوی آسمان بلند شود، مگر اینكه مانند خودت انجام دهد))( 4). منذری می فرماید: امام احمد با اسناد حسن آنرا نقل كرده است(5)، و علامه البانی رحمت الله علیه سند آنرا حسن گفته است(6). برادران و خواهران مسلمان! در این پاداش بزرگی كه در برابر چهار كلمه داده میشود خوب دقت كنید، كسیكه صد بار سبحان الله بگوید مانند آزاد كردن برده گانی از اولاد اسماعیل علیه السلام است، در اینجا اولاد اسماعیل علیه السلام بطور خصوص ذكرشده است زیرا آنها از شریف ترین خانواده های عرب هستند. وكسیكه صد بار الحمدلله بگوید مانند آنست كه صد اسپ زین ولگام شده را بخاطر حمل و نقل مجاهدین و سربازان اسلام صدقه نمو ده باشد. و كسیكه صد بار الله اكبر بگوید پاداش قربانی صد شتریكه مورد پذیرش خداوند قرار گرفته باشد, حاصل می نماید. و كسیكه صد بار لا اله إلاّ الله بگوید، میان آسمان و زمین را پرمیکند. ادامه مطلب قرآن : ادامه مطلب عن جابر بن عبد الله قال: سمعت رسول الله یقول: «بَینَ الرَّجُلِ وَ بَینَ الشَّركِ وَ الكُفرِ
تَركُ الصَّلاَةِ» [صحیح مسلم]
جابر میگوید: از رسول خدا شنیدم که فرمود: مرز میان انسان و شرک و کفر، نماز است.
از امیرالمؤمنین ابى حفص عمر بن خطاب رض روایت است كه گفت: شنیدم كه پیامبر خدا صمىفرمود: رَسُولَ اللهِ ص یَقُولُ: ((إنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیاَّتِ وَإنمَّاَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ، وَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ لِدُنْیاَ یُصِیْبُهَا أَوِ امْرَأَةٍ یَنْكِحُهَا فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْه). رَوَاهُ إمَامَا الْمُحَدِّثِینَ أَبو عَبْدِ اللهِ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیْلَ بْنِ إبْرَاهِیمَ بْنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ بَرْدِزْبَهْ البُخَارِیُّ وَأَبُو الْحُسَیْنِ مُسْلِمُ بْنُ الْحَجَّاجِ بْنِ مُسْلِمٍ الْقُشَیْرِیُّ النَّیْسِابُورِیُّ فِی صَحِیْحَیْهِمَا اللَّذَیْنِ هُمَا أَصَحُّ الْكُتُبِ الْمُصَنَّفَةِ)).همانا اعمال و كردار به نیت بستگى دارد، و هركس از كردارش به اندازه نیتش اجر و ثواب مى برد، پس كسى كه هجرت و انتقال او به مدینه به سوى خدا و پیامبر بوده باشد، این هجرت به سوى خدا و پیامبر اوست، و هركس هجرتش به خاطر مال دنیا باشد و یا به خاطر زنی كه بخواهد با او ازدواج كند، اهمیت هجرتِ او برابر با همین قصد و همّت اوست.
از عمر بن خطاب رض روایت استكه گفت:((بَیْنَمَا نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْدَ رَسُولِ الله ص ذَاتَ یَوْمٍ، إذْ طَلَعَ عَلَیْنَا رَجُلٌ شَدِیدُ بَیَاضِ الثِّیَابِ، شَدِیدُ سَوَادِ الشَّعْرِ، لا یُرَى عَلَیْهِ أَثَرُ السَّفَرِ، وَلا یَعْرِفُهُ مِنَّا أحَدٌ، حَتَّى جَلَسَ إلَى النَّبِیِّ ص، فَأَسْنَدَ رُكْبَتَیْهِ إلَى رُكْبَتَیْهِ، وَوَضَعَ كَفَّیْهِ عَلَى فَخِذَیْهِ، وَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ، أخْبِرْنِی عَنْ الإسْلاَمِ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص: ((الإِسْلاَمُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَ اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، وَتُقِیمَ الصَّلاَةَ، وَتُؤْتِیَ الزَّكَاةَ، وَتَصُومَ رَمَضَانَ، وَتَحُجَّ الْبَیتَ إِن اسْتَطَعْتَ إِلَیْهِ سَبِیلاً)). قَالَ: صَدَقْتَ، فَعَجِبْنَا لَهُ یَسْأَلُهُ وَیُصَدِّقُهُ. قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنِ الإِیْمَانِ، قَالَ: ((أَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ، وَمَلاَئِكَتِهِ، وَكُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْیَوْمِ الآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَشَرِّهِ)). قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنِ الإِحْسَانِ. قَالَ: ((أَنْ تَعْبُدَ اللهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاكَ)). قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنِ السَّاعَةِ، قَالَ: ((مَا الْمَسْؤُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ)). قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ أَمَارَاتِهَا، قَالَ: ((أَنْ تَلِدَ الأَمَةُ رَبَّتَهَا، وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ یَتَطَاوَلُونَ فِی الْبُنْیَانِ)). ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِیًّا ثُمَّ قَالَ: ((یَا عُمَرُ أَتَدْرِی مَنِ السَّائِلُ))؟ قُلْتُ: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: ((فَإِنَّهُ جِبْرِیْلُ أَتَاكُمْ یُعَلِّمُكُمْ دِیْنَكُمْ)). (رَوَاهُ مُسْلِمٌ). روزى ما نزد پیامبر اكرم صنشسته بودیم، مردى بر ما وارد شد كه جامه او بسیار سفید بود، و موهاى سرش بسیار سیاه، و كسى از ما او را نمى شناخت، و هیچ اثر سفر بر او نبود كه بگوییم از جایى دور آمده است، تا این كه نزد پیامبر صنشست، و دو زانوى خود را به دو زانوى پیامبر صچسباند، و دو دستش را بر دو ران آن حضرت صنهاد، وگفت: اى محمد! مرا از اسلام خبر ده. پیامبر صدر پاسخ فرمود: اسلام عبارت است از این كه گواهى دهى و یقین داشته باشى، معبودى به حق جز خداى یكتا نیست، و آن كه محمد فرستاده خداست، و بر پا بدارى نماز را، و زكات بدهى، و روزه[ماه مبارك] رمضان بگیرى، و حج خانه خـدا كنى، اگر توانایى بدنى و مالى و توشه راه و وسیله اى براى سفر داشته باشى. آن مرد گفت: راست گفتى. ما به شگفت آمدیم كه از رسول اكرم ص سؤال مىكند (در حالى كه سؤال، علامت ندانستن است) و تصدیق مى نماید (در حالى كه تصدیق نشانه دانستن است). گفت: پس مرا از ایمان خبر ده، حضرت فرمود: ایمان عبارت است از این كه ایمان بیاورى به یگانگى خدا (در ذات و صفات و افعالش كه هیچ شریكى ندارد)، و ایمان بیاورى به فرشتگان خدا (كه پیام رسانان میان خدا و پیامبران هستند)، و ایمان بیاورى به پیامـبران خـدا (كه براى راهنمایى بشـر فرستاده شده اند)، و ایمان بیاورى به روز قیامت(و آن چه شامل آن مى شود از جزاى اعمال و حساب و بهشت و دوزخ)، و ایمان بیاورى به سرنوشت؛ (یعنى تقدیر)، و ایمان بیاورى به خیر و شر آن. آن مرد گفت: راست گفتى. گفت: مرا از احسان و نیكوكارى خبر ده، فرمود: نیكوكاریى عبارتست از اینكه چنان خدا را بندگى كنى گویا او را مى بینى، و اگر تو او را نمى بینى، یقین بدار كه او تو را مى بیند. گفت مرا از روز قیامت خبر ده، فرمود: پرسیده شده (در این مسأله) داناتر از پرسنده نیست، آن مرد گفت: پس مرا از نشانه هاى قیامت باخبر ساز، فرمود: آنكه كنیز آقایش را بزاید، (یعنى مادران را خوار و حقیر شمارنـد و خود را آقاى مادر بدانند). و آنكه پا و تن برهنگان بینوا، و چوپان گوسفندان را ببینى كه به برافراشتن كاخ (و زیاده روى در ساختمان) بپردازند. پس آن مرد رفت، و من چندى نشستم، و آن حضرت ص فرمود: اى عمر! مىدانى كه سؤال كننده چه كسى بود؟ گفتم: خدا و رسول خدا بهتر دانند، فرمود: او جبریل بود، كه آمده بود (تا با پرسش و پاسخ كردنش) دینتان را به شما بیاموزد. از ابى عبد الرحمن عبدالله بن عمر بن خطاب م روایت است كه گفت: شنیدم رسول اكرم صمىفرمود: ((بُنِیَ الإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لاَ إلهَ إِلاَّ اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، وَإقَامِ الصَّلاَةِ، وَإیْتَاءِ الزَّكَاةِ، وَحَجِّ الْبَیْتِ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ)). (رَوَاهُ البُخَارِیُّ وَمُسْلِمٌ). اسلام بر پنج قاعده بنا شده است: گواهى دادن به آن كه معبودى به حق نیست جز خداى یكتا، و گواهى به آن كه حضرت محمد صپیامبر خـداست، و بر پا داشتن نماز، و دادن زكات، و حج خانهء خدا ، و روزه داشتن در [ماه مبارك] رمضان. از ابى عبدالرحمن عبدالله بن مسعود رض روایت است كه گفت: پیامبرِ راستگو و راستگو دانسته شده به ما خبر داد كه: ((إِنَّ أَحَدَكُمْ یُجْمَعُ خَلْقُهُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَرْبَعِیْنَ یَوْماً نُطْفَةً، ثُمَّ یَكُونُ عَلَقَةً مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ یَكُونُ مُضْغَةً مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ یُرْسَلُ إِلَیْهِ الْمَلَكُ فَیَنْفُخُ فِیْهِ الرُّوحَ وَیُؤْمَرُ بِأَرْبَعِ كَلِمَاتٍ: بِكَتْبِ رِزْقِهِ، وَأَجَلِهِ، وَعَمَلِهِ، وَشَقِیٌّ أَوْسَعِیْدٌ. فَوَاللهِ الَّذِی لاَ إِلهَ غَیْرَهُ إِنَّ أَحَدَكُمْ لَیَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، حَتَّى مَا یَكُونَ بَیْنَهُ وَبَیْنَهَا إِلاَّ ذِرَاعٌ، فَیَسْبِقُ عَلَیْهِ الْكِتَابُ فَیَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ فَیَدْخُلُهَا، وَإِنَّ أَحَدَكُمْ لَیَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، حَتَّى مَا یَكُونَ بَیْنَهُ وَبَیْنَهَا إِلاَّ ذِرَاعٌ، فَیَسْبِقُ عَلَیْهِ الْكِتَابُ فَیَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَیَدْخُلُهَا)). (رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ وَمُسْلِمٌ). در حقیقت، خلقت یكى از شما در شكم مادرش چنین انجام مى گیرد: چهل روز به حالت نطفه است، پس از آن به پاره خونى تبدیل مى شود به قدرِ همان زمان و مدت، سپس به پاره گوشتى تبدیل مى شود به اندازه همان مدت و زمان. سپس خداى تعالى به سوى او فرشته مىفرستد تا روح در آن بدمد و فرشته مأمور است به نوشتن چهار كلمه: روزى اش، مدت عمرش، كردار و رفتارش، و این كه بدبخت یا نیك بخت است. پس سوگند به خدایى كه هیچ معبودى به حقى غیرِ او نیست، همانا یكى از شما بـه كردار و رفتار اهل بهشت مىپردازد تا آن كه میـان او و رسیـدن بـه بهشت، فاصله اى نمى ماند مگر یك ذرع. در آن هنگام، سرنوشت و فرجام كردارش بر او پیشى مى گیرد و بـه عمـل مـردم دوزخى مى پردازد و پایان بد، سبب رفتنش به دوزخ مى گردد. و همانا یكى از شما به كردار و رفتار اهل دوزخ مىپردازد تا آن كه میان او و رسیدن به دوزخ، فاصله اى نمىماند مگر یك ذرع. در آن هنگام، سرنوشت بر او پیشى مىگیرد و به كردار بهشتیان و فرجام نیك مى پردازد و سبب رفتنش به بهشت مى شود. از ام المؤمنین كه كنیه اش ام عبدالله و نام او عایشه، روایت است كه گفت: پیامبر خدا ص فرمود: ((مَنْ أَحْدَثَ فِی أَمْرِنَا هذَا مَا لَیْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ))(رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ وَمُسْلِمٌ). ودر روایت دیگر:((مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَیْسَ عَلَیْهِ أَمْرُناَ فَهُوَ رَدٌّ)). در روایت بخارى: كسى كه در دین ما چیزى تازه و نو آورَد، آن بدعت مردود است و به دین نمى چسبد. و در روایت مسلم: هر كس كارى كند كه برابر دستور ما نباشد، آن كار مردود است. از ابو عبدالله نعمان بن بشیر م روایت است كه گفت: شنیدم پیامبر ص مى فرماید: ((إِنَّ الْحَلاَلَ بَیِّنٌ، وَإِنَّ الْحَرَامَ بَیِّنٌ، وَبَیْنَهُمَا أُمُورٌ مُشْتَبِهَاتٌ لاَیَعْلَمُهُنَّ كَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ، فَمَنْ اتَّقَى الشُّبُهَاتِ فَقَد اسْتَبْرَأَ لِدِیْنِهِ وَعِرْضِهِ، وَمَنْ وَقَعَ فِی الشُّبُهَاتِ وَقَعَ فِی الْحَرَام، كَالرَّاعِی یَرْعَى حَوْلَ الْحِمَى یُوشِكُ أَنْ یَرْتَعَ فِیهِ، أَلاَ وَإِنَّ لِكُلِّ مَلِكٍ حِمًى، أَلاَ وَإِنَّ حِمَى اللهِ مَحَارِمُهُ، أَلاَ وَإِنَّ فِی الْجَسَدِ مُضْغَةً، إِذَا صَلُحَتْ صَلَحَ الْجَسَدُ كُلُّهُ، وَإِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ الْجَسَدُ كُلُّهُ، أَلاَ وَهِیَ الْقَلْبُ)). (رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ وَمُسْلِمٌ). محققاً حلال روشن و آشكار است، و محققاً حرام روشن و واضح است، و در میان حلال و حرام كارهایى است كه به گونه اى شباهت به حلال یا حرام دارد و این كارهاى همانند را بسیارى از مردم نمى دانند، پس كسى كه خود را از همانندها نگه داشت، به حقیقت از شك و شُبهه دور گشته و دین و ناموس خود را حفظ كرده است، و كسى كه در شك ها و گمان ها افتاد و از آن ها پرهیز نكرد، در حرام مىافتد؛ مانند چوپانى كه شتران خود را در اطراف مكانِ حفاظت شده براى چرا آزاد مىگذارد و در این حال، به چرا كردن در آن حریم نزدیك مى شود، هان! بدانید كه هر شاهى، قُرق و حریمى دارد كه مخصوص خـود اوسـت، آگاه باشید كه بـه یقین منطقه اى كه خدا منع فرموده، از محرّمات است. آگاه باشید كه در بدن آدمى پاره گوشتى است كه هر زمان به صَلاح آمد و شایسته شد، تمام بدن شایسته مى گردد، و هر زمان آن پاره گوشت، فاسد شد همه بدن به تباهى مىرود، بدانید كه آن پاره گوشت، قلب و دل آدمى است. از ابى رقیه تمیم بن اوس الدارى رض روایت است كه رسول الله ص فرمود: ((الدِّینُ النَّصِیْحَةُ)) قُلْنَا: لِمَنْ؟ قَالَ: ((لِلّهِ، وَلِكِتَابِهِ، وَلِرَسُولِهِ، وَلأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ وَعَامَّتِهِمْ)). (رَوَاهُ مُسْلِمٌ). دین همه اش سفارش و نصیحت است. گفتیم براى چه كسانى؟ فرمود: براى خدا، و براى قرآن، و براى پیغمبرش، و پیشوایان و فرمانداران و حكام مسلمین، و براى همه مسلمانان. از عبدالله بن عمر م روایت است كه رسول اكرم ص فرمود: ((أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، وَیُقِیمُوا الصَّلاَةَ، وَیُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ، إِلاَّ بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللهِ تَعَالَى)). (رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ وَمُسْلِمٌ). مأمور شدم با مردم بجنگم تا آن كه گواهى دهند كه معبودى به حق جز خداى یكتا نیست، و آن كه محمد پیغمبر خداست، و نماز را بر پا بدارند، و زكات بدهند، پس اگر این ها را انجام دادند خون ها و اموال خود را از من نگهداشته اند، مگر به حق اسلام. و حساب آن ها بر خداى تعالى است. حق اسلام؛ یعنى: آن چه اسلام، كیفرى بر آن ثابت نماید؛ مانند قصاص، و سنگسار كردنِ مرد زناكارى كه زن داشته باشد و غیر آن. از ابى هریره عبدالرحمن بن صخر رض روایت است كه گفت شنیدم رسول الله ص مى فرماید: ((مَا نَهَیْتُكُمْ عَنْهُ فَاجْتَنِبُوهُ، وَمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ، فَإِنَّمَا أَهْلَكَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ كَثْرَةُ مَسَائِلِهِمْ وَاخْتِلاَفُهُمْ عَلَى أَنْبِیَائِهِمْ)). (رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ مُسْلِمٌ). از آن چه شما را از آن باز داشتم، دورى كنید، و آن چه شما را به آن امر كردم، انجام دهید تا آن جا كه توانایى آن را دارید؛ زیرا به حقیقت، مردمى كه پیش از شما بودند به هلاكت رسیدند، به خاطر سؤال و پرسش بسیار آنها، و اختلاف نمودن و مخالفت شان بر پیامبرانشان. از ابو محمد حسن بن علی بن ابی طالب ریحانهء پیامبر (پسر دختر پیامبر ص) م روایت است كه گفت: ((دَعْ مَا یَرِیْبُكَ إِلَى مَا لاَ یَرِیبُكَ)). (رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ، وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ). از پیامبر ص این جمله را حفظ نمودم: آن چه تو را به شك اندازد، آن را رها كن و بگذار. و آن چه تو را به شك نمى اندازد بگیر. از ابوهریره رض روایت است كه گفت پیامبر اكرم ص فرمودند: ((مِنْ حُسْنِ إِسْلاَمِ الْمَرْءِ تَرْكُهُ مَا لاَ یَعْنِیهِ)). (حَدِیثٌ حَسَنٌ، رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَغَیْرَهُ هكَذَا). از خوبى هاى مسلمانى فرد است، ترك كردنِ آن چه را كه نه مورد توجه اوست، نه به او ربط دارد و نه وابسته به كارش است. از ابى حمزه انس بن مالك رض خادم رسول الله ص روایت استكه رسول الله ص فرمودند: ((لاَ یُؤْمِنُ أَحَدَكُمْ حَتَّى یُحِبَّ لأَخِیْهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ)). (رَوَاهُ البُخَارِیُّ وَمُسْلِمٌ). هیچ یك از شما ایمان نیاورده است، تا این كه دوست بدارد براى برادرش، آن چه كه براى خودش دوست مىدارد. |
|
|||||||||||||||
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |